گوش بگشا اى حسام الدین حسن!
تا بگویم قصه آن پیرزن
بگذر از آن پیرزن تا زین سبق
قصه اى دیگر بیارم بر ورق
تا نپندارى که خالى بسته ام
باز یک مضمون عالى بسته ام
بود دکاندارى اندر شهر «رى»
کسب و کارى مى نمود آن نیک پى
کاسبى مى کرد از راه حلال
خود ندید او جز زیان و جز ملال
دید با این زحمت و این دردسر
کاسبى چیزى ندارد جز ضرر
دلخور از برنامه بازار شد
کار و بار او به کلى زار شد
چون «گران کردن» ز دولت دیده بود
وان حکایات دگر نشنیده بود،
جنس هاى خویش را اندر نهان
کرد با تقلید از دولت، «گران»
شب مصمم تا که در این راه شد
صبح فردا، محتسب آگاه شد
دستبندش زد که: «نفرین بر تو باد
این چه جرم است و چه ظلم است و فساد
باعث این کفرورزى کیست، کیست؟
هین بگو تا این گرانى چیست، چیست؟»
خواست تا لب واکند آن بینوا
گفت: «خاموش اى پلید بى حیا!
تا مصمم گشتى اندر راه کج
اقتصاد ملک را کردى فلج
باعث این نابسامانى تویى
بد تویى، قاتل تویى، جانى تویى
هست عمرى زیر چنگال توییم
سیزده سال است، دنبال توییم»
مرد و زن گشتند گرد آن دو جمع
همچنان پروانه، گرداگرد شمع
کوس رسوایى در آفاقش زدند
خفت و تا مى خورد، شلاقش زدند
شرح آن شلاق و آن خوف و خطر
«این زمان بگذار تا وقتى دگر»
زان عتابش عقده اى در سینه شد
لنگ لنگان بر در کابینه شد
گفت یکسر با وزیران ودود
آنچه در آن روز با او رفته بود
کاى شما اندر گرانى اوستاد
«مر مرا تقلیدتان بر باد داد!»
از شما تقلید کردم، یک نفس
زان سبب افتاد کارم با عسس
رونق کار شما در چیست، چیست؟
این گرانی هاى اصلى، کار کیست؟
گفت یک تن زان میانه، کاى عمو
هست رمز کار دولت در کدو
«خلق را تقلیدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر این تقلید باد»
آن که عاقل بود، فهمید این کلام
بیش از این عرضى ندارم، والسلام
از کتاب رفوزه ها. انتشارات نیستان
.: Weblog Themes By Pichak :.